این روزا همش به یاد دانشگاه می افتم چه روزاي خوبی بود،یادآوری خاطراتش بغضی رو تو گلوم ایجاد میکنه و ناخودآگاه گريم نگه میدارم ...یاد اولین دوستی ها اولین امتحانات میان ترم و پایان ترم ،یاد اولین نماز خوندن توی نماز خونه اولین آزمایشات و اولین تشریح بخیر ...دلم لک زده برای یه لحظه استرس شب امتحان و برای نخوابیدن تا صبح امتحان ....وقتی یاد ترس از تشریح قورباغه می افتم خندم میگیره ،یاد بچه هایی که از ترس روی صندلی وايميستادن وقتی یکی از اون فسقلی هافرار کرد . دلم میخواد امسال سال خوبی باشه و دوباره بتونم برم دانشگاه ،دوست ندارم چیزی مانعم بشه ،پارسال بدون اینکه کسی از من نظر بخواد راهم و فکرم عوض شد تا جایی که هنوزم اون روزاي نحس به یادم میاد...