خواهر گلم خواهر گلم ، تا این لحظه: 26 سال و 11 ماه سن داره
اورانوساورانوس، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره
سیاره منسیاره من، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
للیللی، تا این لحظه: 25 سال و 11 ماه سن داره

🌠سیاره

......

پایین سر رسیدم جمله ای خوندم که من به فکر فرو برد و خیلی دربارش فکر کردم : به فکر این مباش که مرا ببینی ،خودت را درست کن ما  به سراغت می آییم.   حضرت مهدی (عج)
17 آذر 1394

سه شنبه اومد اما...

خواهرم مریض شده و دل درد داره ...خیلی ناراحتم و کاری از دستم بر نمیاد اینجوری بیشتر عذاب می کشم . فردا در واقع امروز کلاس هم داره کاش حالش بهتر بشه تا بتونیم بريم ،پیش بینی بعضی وقتا اصلا خوب نیست .  
17 آذر 1394

برف

امروز مامانم زنگ زد خونه بابابزرگم و گفتن شانديز یکم برف اومده ،چقدر دلم میخواست اونجا بودم و اولین برف می دیدم ...دریغ از یک قطره بارون چه برسه به برف ...فکر کنم آسمون مشهد با ما قهره...
16 آذر 1394

ترک ...

دارم موبایلم ترک میکنم ...امروز از صبح که بیدار شدم باهاش خداحافظی کردم و دادمش به مامانم و تا الان ندیدمش .الان اومدم با لپ تاپ بنویسم تا خاطره این روز یادم نره . امروز بابام رفت خونه بابابزرگم برای تعمیر شیر اب خونشون که بابابزرگم از بابام ناراحت بوده که دبشب نرفتیم خونه عموم .بابام هم در جوابش گفته که باید بیاد و از من معذرت بخواد گاهی اوقات باید بزرگتر احترام خودش حفظ کنه و باید یادشون بندازم که من چقدر براشون زحمت کشیدم .بابام خیلی حساسه روی عموهام جوری که از سه هفته پیش با بی احترامی اونا مریض شد .من که نمیبخشمشون .........  
15 آذر 1394

سه شنبه زودتر بیا ...

از امروز و از همین الان لحظه شماری میکنم برای روز سه شنبه تل با خواهر گلم بريم کلاس ،درسته من تو ماشين میشینن ولی همون هم غنيمته ! خواهرم خداروشکر بهتر شده و همین من خوشحال میکنه . چقدر دوست دارم با یکی حرف بزنم و باهاش دردو دل کنم .... پ ن :خوندن کتاب بابا لنگ دراز حال عجیبی در من بوجود آورد واقعا زیبا بود و کارتونش خیلی حذف شده بود.  
13 آذر 1394

یاداوری روزای خوووب و بد...

این روزا همش به یاد دانشگاه می افتم چه روزاي خوبی بود،یادآوری خاطراتش بغضی رو تو گلوم ایجاد میکنه و ناخودآگاه گريم نگه میدارم ...یاد اولین دوستی ها اولین امتحانات میان ترم و پایان ترم ،یاد اولین نماز خوندن توی نماز خونه اولین آزمایشات و اولین تشریح بخیر ...دلم لک زده برای یه لحظه استرس شب امتحان و برای نخوابیدن تا صبح امتحان ....وقتی یاد ترس از تشریح قورباغه می افتم خندم میگیره ،یاد بچه هایی که از ترس روی صندلی وايميستادن وقتی یکی از اون فسقلی هافرار کرد . دلم میخواد امسال سال خوبی باشه و دوباره بتونم برم دانشگاه ،دوست ندارم چیزی مانعم بشه ،پارسال بدون اینکه کسی از من نظر بخواد راهم و فکرم عوض شد تا جایی که هنوزم اون روزاي نحس به یادم میاد...
13 آذر 1394

...

امشب طبق روال هر ماه خونه عموم دعوتیم و تا جایی که حدس میزنم طبق معمول نميريم. پ ن :هوای مشهد چرا مثل هوای بهار شده دیگه از افتاب و از گرما خسته شدم ...کاش یه قطره بارون می اومد برف که باید تو خوابم ببینم! پ ن ۲:مامانم دیروز رفت بیرون و این آویز واسم خریده بود از اونجایی که من عاااااشق قورباغه ام اولین انتخاب مامانم هم این بود ..................................     ...
13 آذر 1394

جمعه افتابی شدید

امروز خيييلي دیر بیدار شدم یعنی همین الان ...خواهرم ساعت 10بيدار شد و من صدا زد اما نتونستم بیدار شم آخه بعد نماز صبح خوابیدم .  
13 آذر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 🌠سیاره می باشد